سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزلستان عاشقی
 
قالب وبلاگ

 

دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
به دریا می زدم در باد و آتش خانه  می کردم 


چه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه می کردم


نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر می شد همه محراب را میخانه می کردم


اگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردم


چه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتاد
چه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردم


یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم


سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم

 علیرضا قزوه


https://telegram.me/ghzalestane_asheghi

 


[ یکشنبه 95/8/23 ] [ 9:37 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

 

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم

تو کعبه‌ای هر جا روم قصد مقامت می کنم

 

هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظری

شب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم

 

گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم

گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم

 

گر غایبی هر دم چرا آسیب بر دل می زنم

ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم

 

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنیست

زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم

 

ای آفتاب از دور تو بر ما فرستی نور تو

ای جان هر مهجور تو جان را غلامت می کنم

 

من آینه دل را ز تو این جا صقالی می دهم

من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم

 

در گوش تو در هوش تو و اندر دل پرجوش تو

این‌ها چه باشد تو منی وین وصف عامت می کنم

 

ای دل نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تو را

هر چند از تو کم شود از خود تمامت می کنم

 

ای چاره در من چاره گر حیران شو و نظاره گر

بنگر کز این جمله صور این دم کدامت می کنم

 

گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف

یک لحظه پخته می شوی یک لحظه خامت می کنم

 

گر سال‌ها ره می روی چون مهره‌ای در دست من

چیزی که رامش می کنی زان چیز رامت می کنم

 

ای شه حسام الدین حسن می گوی با جانان که من

جان را غلاف معرفت بهر حسامت می کنم

حضرت مولانا

 

  https://telegram.me/ghzalestane_asheghi

 

 

 


[ شنبه 95/8/22 ] [ 11:49 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

 

در وصف ذات، صحبت ما احتیاج نیست 

زیرا که در صفات خدا «احتیاج» نیست

 

باید به بال رفت و درآورد گیوه را    

در بارگاه قرب تو پا احتیاج نیست

 

تو بی ‌وسیله هم بلدی معجزه کنی   

دست تو را به لطف عصا احتیاج نیست

 

بوی طعام سفره، خودش می‌کشد مرا  

تا خانه‌ی تو راهنما احتیاج نیست

 

خواهش نکرده اهل کرم لطف می‌کنند

این جا به التماس گدا احتیاج نیست

 

اصلاً پی معالجه ی این جگر مباش

"بیمار عشق را به دوا احتیاج نیست"

 

محشر برای رو شدن اعتبار توست  

کی گفته است روز جزا احتیاج نیست؟

 

تو با سکوت کردن خود، جنگ می‌کنی

 تیغ تو را به کرب و بلا احتیاج نیست

***

وقتی نداشت  مادر تو سنگ قبر هم

دیگر تو را به صحن و سرا احتیاج نیست

علی اکبر لطیفیان

https://telegram.me/ghzalestane_asheghi


[ پنج شنبه 95/8/20 ] [ 10:20 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]


بیا که فرش رهت را چشم اشکبار کنم

ز اشک فرش تو را رشک لاله زار کنم


بیا که مدت عمر دو روزه چندان نیست

که من ز طول امل صرف انتظار کنم


درا به شاه نشینی دلم که از دیده

نثار راه تو درهای شاهوار کنم


به کام من که گدای توام برآر دمی

که فخر بر همه شاهان کامکار کنم


به اینکه صحبت من یک دم اختیار کنی

هزارسال به بخت خود افتخار کنم


تو می رسی ز ره و من خجل که بر سر راه

چه آورم که به پایت کشم چه کار کنم


تو شاه محترمی پیش محتشم بنشین

که بر تو ز دل و جان گنج ها نثار کنم


(دیوان محتشم کاشانی)




https://telegram.me/ghzalestane_asheghi




[ شنبه 95/8/15 ] [ 11:7 عصر ] [ غریب ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
کل بازدیدها: 132688
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت