سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزلستان عاشقی
 
قالب وبلاگ

شـنـیده ای که سـر بـی گـنـه بـه دار آید؟


شنیده ای به خزان با گلی بهار آید؟


شنیده ای که چو پروانه سوخت در آتش


 به جای لعن ؛ دعایش به حق یار آید؟


مـرا بــه دار زنـد بـا کـمـان گـیــسویـش


منم بـدون گـناهـی که خـود به دار آید


منم همان کـه بـسـوزم دعـا کـنـم بـر یـار


خوشم هنوز هر آنجا خوش نـگـار آید


ز آن کـمان دو ابروی چون هلال مـهش


هـنـوز بر دل مـن تـیـر بـی شـمـار آید


شکست بال و پـرم را به نـاوک مـژگـان


ز تـیـر مـاهـر صــیـاد کــی فــرار آیـد


ز داغ یوسف گمگشته کور شـد چشـمم


که سرمه میـکـنم آن خـاک زان دیار آید


سـیاوشم که گـــناهم نـبـود و مـیسـوزم


خزان منـم که بـهـارم بـود چـو یار آید


تو بـی نیـاز؛ مـرا از جـفـا رهـا مـنـما


که هرچه خوار شود عاقـبـت بکار آید


نخواهمت که ز انصاف حکمران گردی


که از تو میوه انصاف کی به بار آیـد؟


دعـا کـنـم کـه بــیـایـی ولـی نمـی آیـی


که شاه همچو تورا با گـدا چـکـار آیـد؟

 


[ شنبه 92/11/26 ] [ 11:49 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

از آفتاب خاطره ای بیشتر نداشت
وقتی قفس شکست، که او بال و پَر نداشت

تا جان بگیرد و بِپرد این بهانه را
دیگر صدای چلچله ها هم،اثر نداشت

عادت نکرده بود به باران، به پنجره
از جاده خسته بود و هوای سفر نداشت

خو کرده بود با شب تنهایی اش عجیب
یلدای بی ستاره و ماهش، سحرنداشت

دلتنگی و بود و همنفسی، یار و همدمی
حتی برای درد دلی مختصر،نداشت

با لحظه لحظه ای که به این شکل می گذشت
عمرش تمام می شد و اما، خبرنداشت


[ چهارشنبه 92/11/23 ] [ 10:25 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

آرام در رثای خودم گریه می‌کنم 

در مجلس عزای خودم گریه می‌کنم

 

زانو بغل گرفته و مانند کودکان

لج می‌کنم برای خودم، گریه می‌کنم

 

چونان مسافری که کسی نیست خویش او

چون چشمه پشت پای خودم گریه می‌کنم

 

پیش چراغ‌های جهان سرخ می‌شوم

از شرم چشم‌های خودم گریه می‌‌کنم

 

بسیار ساده‌ام من آواره، مدتی است

با یاد روستای خودم گریه می‌کنم

 

ای دل عجیب خسته‌ام از درد مردمان

امشب فقط به ‌جای خودم گریه می‌کنم


[ دوشنبه 92/11/14 ] [ 11:38 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

 

بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها


می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها 

 

 تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز 

 

دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها 

 

 غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است 

 

چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها 

 

عکس‌هایت، نامه‌هایت، خاطرات کهنه‌ات 

 

می‌زنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها 

 

هیچ حرفی نیست دارم کم‌کم عادت می‌کنم 

 

من به این افکار زجرآور، به خیلی چیزها 

 

 می‌روم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز... 

 

بعد من اما تو راحت‌تر به خیلی چیزها

 


[ دوشنبه 92/11/14 ] [ 11:34 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

وقتی نباشی مهم نیست ، باران ببارد ... نبارد


من زنده باشم ... نباشم ... فرقی که دیگر ندارد

وقتی نباشی چه حرفی؟اصلا چه شعری؟چه عشقی؟


وقتی که هرلحظه بی تو ،داغی به دل می گذارد

وقتی تو بر لب نداری نام ِمن ِشاعرت را


بهتر کسی نام من را دیگر به خاطر نیارد

در لحظه ی جان سپردن بهتر که دیگر نباشد


چشمان خیسی که من را دست خدا می سپارد

نه کوزه...نه نی لبک، نه! در خاک سرد مزارم


ای کاش دستان گرمت یک شاخه مریم بکارد

این شاعرِ قرن حاضر، این بیت را حافظانه


رندانه بر لوح ِ شعرش، طرح تو را می نگارد

دیگر به آخر رسیده این نامه و شاعر تو


از راه دور و به گرمی دست تو را می فشارد


[ یکشنبه 92/11/6 ] [ 11:43 عصر ] [ غریب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 132904
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت