• وبلاگ : غزلستان عاشقي
  • يادداشت : دردي به دل رسيد که آرام جان برفت
  • نظرات : 2 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    زيباستعادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه هاي يک روستا بودند. فرمانده شان که يک سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همه شان پکر بودند.مي گفتند شرمشان مي شوند بدون حسن برگردند روستايشان.همان شب بچه ها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ کدامشان برنگشتند. ديگر شرمنده ي اهالي روستايشان نمي شدند.
    پاسخ

    با سلام و عرض ادب.متشكرم از توجه و لطفتون..
    سلام بزرگوار، وقت شما بخير
    اين شعر رو چند مرتبه خوندم، اما اصلاً متوجه منظورش نشدم ،آيا منظور رفتن از اين جهان هست؟، يا اينکه وجود و بودن افراد رو قدر بدونيم؟، يا اينکه در مورد شخص خاصي هست مثل اين بيت
    "او مرد بود پيشتر از کاروان برفت" مثلاً مسلم بن عقيل؟
    ممنون ميشم راهنمايي بفرماييد.
    پاسخ

    با سلام و عرض ادب .اين مرثيه رو حضرت سعدي عليه الرحمه در مرثيه? عز الدين احمد بن يوسف سروده است.ولي اشعار اين بزرگان رو مي توان در مواضع مختلف استفاد کرد .