وبلاگ :
غزلستان عاشقي
يادداشت :
دردي به دل رسيد که آرام جان برفت
نظرات :
2
خصوصي ،
2
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
منتظر
زيباست
عادت داشتند با هم بروند منطقه؛ بچه هاي يک روستا بودند. فرمانده شان که يک سپاهي بود از اهالي همان روستا، شهيد شد. همه شان پکر بودند.مي گفتند شرمشان مي شوند بدون حسن برگردند روستايشان.همان شب بچه ها را براي مأموريت ديگري فرستادند خط. هيچ کدامشان برنگشتند. ديگر شرمنده ي اهالي روستايشان نمي شدند.
پاسخ
با سلام و عرض ادب.متشكرم از توجه و لطفتون..