سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزلستان عاشقی
 
قالب وبلاگ

با تو نگاه خسته ی من حرف می زند
آری لبان بسته ی من حرف می زند

قدری بمان، سکوت مرا گوش کن برو
دارد دل شکسته ی من حرف می زند

من عاشقم هنوز، نگاه معذبت
از عهد ناگسسته ی من حرف می زند

تو فال سرنوشت منی،فال من هنوز
از طالع خجسته ی من حرف می زند

هر شب کنار پنجره ای باز،آسمان
با بالهای بسته ی من حرف می زند

هر شب کنار پنجره ای رو به انتظار
با تو نگاه خسته ی من حرف می زند


[ جمعه 93/3/16 ] [ 2:7 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

ولادت حضرت سید الساجدین علی ابن الحسین امام زین العابدین مبارک باد

بسته است همه ی پنجره ها رو به نگاهم

چندی است که گم گشته ی در نیمه ی راهم

حس می کنم آیینه ی من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد وغبار است

از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجاده ی بارانی خود را نگشودم

پای سخن عشق دلم را ننشاندم

یعنی چه سحرها که ابو حمزه نخواندم

ای کاش کمی کم کنم این فاصله ها را

با خمسه عشر طی کنم این مرحله ها را

بر آن شده ام تا که صدایت کنم امشب

تا با غزلی عرض ارادت کنم امشب

ای زینت تسبیح و دعا زمزمه هایت

در حیرتم آخر بنویسم چه برایت

اعجاز کلام تو مزامیر صحیفه است

جوشیده زبور از دل قرآن به دعایت

در پرده عشاق تو یک گوشه نشسته است

صد حنجره داوود در آغوش صدایت

از بس که ملک دور وبرت پر زده گشته است

"پیراهن افلاک پر از عطر عبایت"

تنها نه فقط آینه در وصف تو حیران

باشد حجرالاسود الکن به ثنایت

من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم

عالم شده سجاده افتاده به پایت

سید حمیدرضا برقعی

 


[ سه شنبه 93/3/13 ] [ 10:17 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

ولادت حضرت ابوالفضل العباس مبارک باد

 

جلوه کن در دلِ شب صورت مهتاب بکش

خَم بیانداز به ابرویت و محراب بکش

 

فکر ما نیز بکن، شانه مزن مویت را

عاشقان را به سر ِ دار ِ پُر از تاب بکش

   

مادرت گفت که تا آخر عمرت عباس

مِنّتِ خادمی ِ محضر ِ ارباب بکش

   

دست در رود ببر، آب رویِ آب بریز

باز سقایی ِ خود را به رُخ ِ آب بکش

   

بین ِ بیداری و رویا، به سر ِ انگشتت

قطره‌ای رویِ لبِ کودکِ در خواب بکش

   

تو نگفته همه یِ حرف مرا می دانی

سحری پایِ مرا نیز به سرداب بکش

(محمد رسولی)

 

 


[ دوشنبه 93/3/12 ] [ 10:18 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

ولادت حضرت امام حسین علیه السلام مبارک باد

 

به کسی کار ندارم که بهشتم لیلی ست 

بت بتخانه و رهبان کنشتم لیلی ست 

خاک من خاک جنون است و سرشتم لیلی ست 

هر چه در مکتب استاد نوشتم لیلی ست 

جز به این حرف ندارد قلم من میلی 

دفترم پر شده از لیلی لیلی لیلی 

می نویسم لیلی تا که بخوانیم حسین

تا جنون را به نهایت برسانیم حسین

آن که بی او نفسی هم نتوانیم حسین

وقت یک ذکر همه هم ضربانیم: حسین

او همان است که هر وقت از او می خوانم

از دل عرش خدا فاطمه گوید جانم

گر چه در عشق فقط لاف زدن را بلدیم

گر چه چندی ست که بی روح تر از هر جسدیم

گر چه در خوب ترین حالت مان نیز بدیم

جز در خانه ی ارباب دری را نزدیم

از ازل حلقه به گوش در این خانه شدیم

سجده ی شکر برآریم که دیوانه شدیم

از همان روز که حُسنش ز تجلّی دم زد

از همان دم که دمش طعنه به جام جم زد

از همان لحظه که مهرش به دلم پرچم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

گفت من عشقم و مجنون حسین بن علی

در رگم نیست به جز خون حسین بن علی

آسمان با تپش ماه تماشا دارد

قطره دریا که شود جلوه ی زیبا دارد

خاک یک دشت فقط تربت اعلا دارد

عشق با نام حسین است که معنی دارد

تا خدا هست و جهان هست و زمان هست و زمین

نمک سفره ایجاد حسین است همین

لبم از هر چه به جز نام امامم خاموش

آتش عشق نشد یک دم از این دم خاموش

گر چه یک لحظه نبود است به عالم خاموش

از قدومش شده یک روز جهنم خاموش

در امالی خودش شیخ صدوق آورده است

روز میلادحسین آتش دوزخ سرد است

شب شور است که شیرین و غزل خوان شده ام

خیس از بارش احسان فراوان شده ام

جان رها کرده و دل بسته ی جانان شده ام

مست جام رجب و تشنه ی شعبان شده ام

که شب سوم این ماه حبیب آمده است

باز از باغ خدا نفحه ی سیب آمده است

او همان است که احسان قدیمش خوانند

صاحب جام بلایای عظیمش خوانند

در مدینه همه قرآن کریمش خوانند

پنجمین دشمن شیطان رجیمش خوانند

از ازل تا به ابد خلق خدا می دانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

در پناهش همه هستند مهیمن ها هم 

متوسل به نگاهش شده ضامن ها هم

نه فقط عالم ربانی، کاهن ها هم

وقت آن است که گویند موذن ها هم

وقت شرعی اذان بر سر گلدسته ماه

اشهد انّ حسین بن علی ثارالله

غم عشق است که آتش زده بر بنیادم

تا که در راه محبت بدهد بر بادم

من ملک بودم و فردوس... نه آمد یادم

که من از روز ازل اهل حسین آبادم

منم آن رود که جز جانب دریا نروم

بر دری غیر در خانه ی مولا نروم

ما که بر ساحت این عشق ارادت داریم

ما که انگیزه ی برگشت به فطرت داریم

یک نفس تا به خدا بُعد مسافت داریم

باز هم در سرمان شور زیارت داریم

هر که دارد سر همراهی ما بسم الله

هر که دارد هوس کرب بلا بسم الله

کربلا گفتم و دیدم جگرم می سوزد

آسمان دود زمین در نظرم می سوزد

گوییا معجر بانوی حرم می سوزد

دختری داد زد ای عمه سرم می سوزد

جان خورشید از این واقعه بر لب برسد

هیچ کس نیست به داد دل زینب برسد  

 

محسن عرب خالقی

 


[ شنبه 93/3/10 ] [ 8:54 عصر ] [ غریب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 133521
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت