غزلستان عاشقی | ||
ای کاش چو پروانه پری داشته باشم تا گاه به کویت گــذری داشته باشم
گر دولت دیدار تو در خـــانه ندارم ای کاش که در رهگذری داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم و محروم از دور به رویت نظــری داشته باشم
گویند که یار دگری جـوی و ندانند بایست که قلب دگری داشته باشم
از بلهــوسیها هوسی مانـده نــگارا وان این که به پای تو سری داشته باشم
تاریکشبی گشت شب و روز جوانی ای کاش امیـــد سحری داشته باشم
در مجـلس ارباب تکلف چه بگویم در میکده باید هنری داشته باشم
بگذار که از دوستی باده فروشان رگبار غمت را سپری داشته باشم
همصحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ من از تـو نباید خبـــری داشته باشم؟
بسیار مکـــن ناله که این شعله «عمادا» میسوزد اگر خشک و تری داشته باشم
#عماد_خراسانی #ابوالفضل_غلامی_غریب [ سه شنبه 99/10/30 ] [ 11:32 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من اگــر دوباره ببارد به خشک سالیِ من
مگــر که خواب و خیالی بنوشدم ورنه که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟
همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من
مــرا مثال به چیزی که نیستم زده اند خوشا به من؟ نه! خوشا بر منِ مثالیِ من
به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند هـزار کوچه یِ این شهـــرکِ خیالیِ من
اگرچه بود و نبودم یکی ست، باز مباد تو را عـذاب دهد گاه جایِ خالیِ من
هـوای بی تو پریدن نداشتم، آری بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من
تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!
#محمد_علی_بهمنی #ابوالفضل_غلامی_غریب [ سه شنبه 99/10/30 ] [ 11:5 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
ای کوه غم که روی زمین راه میروی تابوت کیست نیم? شب روی شانهات؟
غم شعله میکشد به بلندای آه تو آتش نشست بر در و دیوار خانهات
بگذار سر به سجده نهم، گریه سردهم بر ساحل بلند غم بیکرانهات
بیتو تمام شهر به بنبست میرسد بانو چقدر کرده دل من بهانهات
شلاق باد بسته نگاه پرنده را گم میشود مسیر تو و آشیانهات
دستاس چرخ میخورد و نوحه میکند با اشکهای گندمی دانه دانهات...
#شهادت_حضرت_مادر #مظلوم_زهرا #مظلوم_حیدر #فائزه_زرافشان #غزلستان_عاشقی #ابولفضل_غلامی_غریب" [ دوشنبه 99/10/15 ] [ 9:45 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
"السلام علیکِ یا اُمُّ البنین " بدون ماه قدم میزنم سحرها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسرها را
چه مشکل است که از چهار تاپسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه، روضه میخواند
که در بیاورد آه …آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه، ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانهی ولی لله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانهی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
چهار تا پسر آوردهای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیدهای و خون حسن
به غیر کربلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانهی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعـــل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زنها را
#علی_اکبر_لطیفیان
#غزلستان_عاشقی
#ابوالفضل_غلامی_غریب"
وفات حضرت خانم امُّ البنین سلام الله علیها تسلیت باد [ سه شنبه 97/11/30 ] [ 7:18 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
"تعبیر خورشید"
حرفی بزن تا قصه هایم جان بگیرد بغض گلویم بشکند ، باران بگیرد
بگذار از لب های خوشبختی لبانم حتی شده یک بوسه ی پنهان بگیرد
افتاده ام پای ضریحت تا که دردم از دست های گرم تو درمان بگیرد
مگذار سختی های این راه نفس گیر پروانه ی امید را آسان بگیرد
روزی می آید تا که سقف زندگی را باهم بسازیم و دلم سامان بگیرد
لبخند تو زیباترین تعبیر خورشید! چیزی بگو تا عمر شب پایان بگیرد
#شبنم_ده_شیری #غزلستان_عاشقی #ابوالفضل_غلامی_غریب" [ یکشنبه 97/11/21 ] [ 8:5 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |