غزلستان عاشقی | ||
آورده اسـت چشم سیـاهت یقین به من هم آفرین به چشم تـو هم آفـرین به من من ناگزیر سوختنم چون که زل زده ست خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من ای قبله گـــاه نـاز ! نمـازت دراز باد ! سجاده ات شدم که بسایی جبین به من بـر سینه ام گذار سـرت را کـه حـس کنم نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من یـاران راستین مــرا می دهـد نشـــان این مـارهای سرزده از آستیـن به مـن تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است انگار داده است سلیمان نگیــن بــه من محدوده ی قلمرو من چیــن زلف توست از عرش تا به فرش رسیده ست این به من جغــرافیــــای کوچک من بازوان تـوست ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ... علیرضا بدیع
[ جمعه 93/9/28 ] [ 9:53 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |