بگو چگونه بگیرم نشان، بهارت را بهارِ یادِ تو، این کهنه یادگارت را چقدر خیره بمانم به جادة خورشید هنوز میشود آیا که انتظارت را...؟ چه میشود که بیایی و دست خستة من غزلغزل بتکاند ز تن غبارت را برای آنکه بیابم تو را، نفهمیدم سراغ واژه بگیرم وَ یا تبارت را من از اهالیِ این کوچههای شبزدهام که گُم نموده دلم چرخة مدارت را چقدر دربهدر شعر خویشتن باشم مگر بیابم از آیینه اعتبارت را