غزلستان عاشقی | ||
تمام ذره های خاک با تو نوحه خوان بودند و مهتاب دل خاموش اهل کاروان بودند تو در سنگین ترین داغ جهان، کوه یقین بودی همان داغی که غرق شعله هایش قدسیان بودند کسی فریاد سرخت را در آن دشت بلا نشنید در آن صحرا که جانها و روان ها نیمه جان بودند کدامین چشم انبوه غمت را تاب می آرد؟ برایت اشک ها، خونین و زخمی تر، روان بودند... و از صبر فراوان تو پشت صبر ها خم شد برای درک تو ایوب ها هم ناتوان بودند دل این ابرها از غصه هایت سنگ شد، خون شد در آن روزی که حتی سنگ ها هم خونفشان بودند *** غزل حیران و سرگشته ست در کشف تو، ای بانو! که حیران شکوه تو ، تمام بیدلان بودند... صالح محمدی امین
[ یکشنبه 92/8/26 ] [ 11:47 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |