غزلستان عاشقی | ||
دلم باران می خواهد
ایستاده ام پشت پنجره اما صدائی نمی شنوم .
دلم می گیرد ،
انگار ابرها با آسمان قهر کرده اند .
دلم باران می خواهد .
می روم می نشینم کنار دلواپسی هایم
و در اول و آخر دلواپسی هایم نبودن تو را احساس می کنم .
بلند می شوم می روم دوباره کنار پنجره می ایستم
و بی قرار می شوم..
سالهاست برای تو در قلبم خانه ای ساخته ام .
خانه ای که تنها به نام توست
و نام تو تمام اصالت من بر روی زمین ...
و می دانم جائی که تو باشی
آدمها سپید می پوشند ،
انگار چیزی برایشان مقدس است .
و جائی که تو باشی!
باران دیر نمی بارد .
اصلا باران همیشه می بارد.
جائی که تو باشی
دیگر انتظار نمی کشیم
و خاطره ها همه در فردا اتفاق می افتد ! .
چقدر دست ها در مهربانی پیش قدمند.
جائی که تو باشی
دل ها همه بوی باران و نور می گیرد ،
و تنهائی در آنجا که تو باشی
لذت رسیدن به خود را دارد
و اشک حتی زلال تر از آب زمزم می شود..
آنجا که تو باشی
جایگاه عشق است
و عشق برای من تمام دنیاست
و تمام دنیا برای من فقط توئی..!
اما اینجا من ایستاده ام
در سکوتی پر از دلواپسی های نا تمام ،
بی قرار و خسته ..
و دلم عجیب باران می خواهد ...
آه ..
انگار ابرها با آسمان قهر کرده اند..
دل هامان در زمستان نیامدن تو یخ زده است ،
بیا تا بهار سبزی اش را از روزگار پس بگیرد!
روزی شروع شدم ،
روزی که تو نبودی ،
روز تلخ دیروز ،
گذشتم از تاریخ ،
از ابهت حقیر زندگی ، باز هم تو نبودی ،
و حالا به اکنون رسیده ام باز هم تو نیستی..
و بالا خره روزی تمام خواهد شد ...
اما باش قبل از نبودن من!
جمعه ها تعجب زده اند!
و من مات و مبهوت از نیامدن تو ،
انتظار هم دیگر برایم مفهومی ندارد.
من در حرف هائی که از تو می زنند ،
در شعرهائی که برای تو می گویند ،
حتی در اشک هائی که برای تو می ریزند
به دنبال تنوع می گردم..
و تنوع برای من تنها یعنی آمدن تو ؟!
بیا آرام جانم..!
پ.ن..: اینجا غزلستان عاشقی ست و دلم عشق می خواهد ولی این متن را هم بپذیرید..! لطفاً
[ جمعه 92/10/27 ] [ 11:17 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |