غزلستان عاشقی | ||
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غـزل شده است
تاثیر مهـر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغـزل بدل شده است
مادر!حضور نام تو در شعـر های من
لطف خداست شامل حال غـزل شده است
غیـر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میـان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهـره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهـرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غـزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هـرگز نبوده غیر تو مضمون بهتـری
تنهـا تویی که بر سر ذوقـم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عـرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صـاحب دلم
غـرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمـرت نفس نفـس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفـاتیح زندگی است
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصـر شده است
پیش تجملات ، جهازت سپـر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبـری
در هر نفـس برای پدر مثـل مادری
اشک شما عذاب بهشت است ، خنـده کن
لبخندت آفتـاب بهشت است ، خنـده کن
دنیـای ما نبوده برازنده ی شمـا
هجده نفـس زمین شده شرمنـده ی شمـا
آیینه ای نهـاده خـدا بین سینه ام
حـس می کنم مزار تو را بین سینه ام
ماننـد آن خسی که به میقات پر کشید
قلبـم به سوی مادر سادات پر کشید
سید حمیدرضا برقعی
[ جمعه 92/3/17 ] [ 4:32 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
کبوترانه به سوی تو می پرم امشب [ چهارشنبه 92/3/15 ] [ 7:20 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
آفتابا! ابر پر صاعقه و بی باران، سالها رفت که بر مامن ما خیمه زده است. و ز بی آبی ابر سنگین، جویباران همه خالی، آبشاران ز نوا افتاده است و تبسم ز لب دخترکان گم گشته است. * * * * * آفتابا! سالها رفت که عطر مهتاب، روزن کلبه ی مارا، به شبان تیره به صفا نگرفته است. * * * * * آفتابا! تو ندانی که چسان؛ غرش صاعقه ها مژده ی فردا را ز زبان گنجشک که سفر کرده ای دیرین دارد رنگ ماتم زده است. * * * * * آفتابا! لطف این ابر، ز بی لطفی اوست؛ آنچه بر کاسه و بر کوزه ی ماست آنچه بر کوچه و پس کوچه ی ماست آنچه بر نسرین و نیلوفر و برگ است: تگرگ است. * * * * * آفتابا! غم شبهای سیه را، که در آن چشمک الماسی نیست؛ غم آهو برگان را رنگ بی مهر سخن را غم فردای چمن را، به کی باید گفتن؟ [ یکشنبه 92/3/12 ] [ 8:7 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
وقتی دلم به سمت تو مایل نمیشود باید بگویم اسم دلم، دل نمیشود
دیوانهام بخوان که به عقلم نیاورند دیوانهی تو است که عاقل نمیشود
تکلیف پای عابران چیست؟ آیهای از آسمان فاصله نازل نمیشود
خط میزنم غبار هوا را که بنگرم آیا کسی ز پنجره داخل نمیشود؟
میخواستم رها شوم از عاشقانهها دیدم که در نگاه تو حاصل نمیشود
تا نیستی تمام غزلها معلقاند این شعر مدتیست که کامل نمیشود
زنده یاد نجمه زارع [ شنبه 92/3/11 ] [ 10:3 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
عادت نکرده ام به حضور غریبه ها
تو با منی ؛ وگرنه که حتما شکسته بود
این ساده ی تکیده به زور غریبه ها
تو با منی ؛ اگرچه خودت منکرش شوی
تو بامنی ؛ اگرچه ... به گور غریبه ها !
تا حد این حضور صمیمی نمی رسد
هرگز نگاه و دست و شعور غریبه ها
عادت نکرده ام - نه که عقلم نمی رسد -
این که پرم گرفته به تور غریبه ها ...
... آری ! تو شعر روشن هر صفحه ی منی
در لابه لای وهم سطور غریبه ها ! [ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 9:4 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |