غزلستان عاشقی | ||
آری از پشت کوه آمده ام ! چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت،حرام خورد!؟
برای عشق خیانت کرد!
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد!
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند!
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم!
و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن
گوسفندان از دست گرگ ها باشد،
تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ! [ شنبه 92/10/28 ] [ 11:21 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
دلم باران می خواهد
ایستاده ام پشت پنجره اما صدائی نمی شنوم .
دلم می گیرد ،
انگار ابرها با آسمان قهر کرده اند .
دلم باران می خواهد .
می روم می نشینم کنار دلواپسی هایم
و در اول و آخر دلواپسی هایم نبودن تو را احساس می کنم .
بلند می شوم می روم دوباره کنار پنجره می ایستم
و بی قرار می شوم..
سالهاست برای تو در قلبم خانه ای ساخته ام .
خانه ای که تنها به نام توست
و نام تو تمام اصالت من بر روی زمین ...
و می دانم جائی که تو باشی
آدمها سپید می پوشند ،
انگار چیزی برایشان مقدس است .
و جائی که تو باشی!
باران دیر نمی بارد .
اصلا باران همیشه می بارد.
جائی که تو باشی
دیگر انتظار نمی کشیم
و خاطره ها همه در فردا اتفاق می افتد ! .
چقدر دست ها در مهربانی پیش قدمند.
جائی که تو باشی
دل ها همه بوی باران و نور می گیرد ،
و تنهائی در آنجا که تو باشی
لذت رسیدن به خود را دارد
و اشک حتی زلال تر از آب زمزم می شود..
آنجا که تو باشی
جایگاه عشق است
و عشق برای من تمام دنیاست
و تمام دنیا برای من فقط توئی..!
اما اینجا من ایستاده ام
در سکوتی پر از دلواپسی های نا تمام ،
بی قرار و خسته ..
و دلم عجیب باران می خواهد ...
آه ..
انگار ابرها با آسمان قهر کرده اند..
دل هامان در زمستان نیامدن تو یخ زده است ،
بیا تا بهار سبزی اش را از روزگار پس بگیرد!
روزی شروع شدم ،
روزی که تو نبودی ،
روز تلخ دیروز ،
گذشتم از تاریخ ،
از ابهت حقیر زندگی ، باز هم تو نبودی ،
و حالا به اکنون رسیده ام باز هم تو نیستی..
و بالا خره روزی تمام خواهد شد ...
اما باش قبل از نبودن من!
جمعه ها تعجب زده اند!
و من مات و مبهوت از نیامدن تو ،
انتظار هم دیگر برایم مفهومی ندارد.
من در حرف هائی که از تو می زنند ،
در شعرهائی که برای تو می گویند ،
حتی در اشک هائی که برای تو می ریزند
به دنبال تنوع می گردم..
و تنوع برای من تنها یعنی آمدن تو ؟!
بیا آرام جانم..!
پ.ن..: اینجا غزلستان عاشقی ست و دلم عشق می خواهد ولی این متن را هم بپذیرید..! لطفاً
[ جمعه 92/10/27 ] [ 11:17 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
ضعیف و لاغر و زرد و صدای خوابآور کنار بستر من قرصهای خوابآور
لجن گرفتم از این سرگذشت ویروسی از این تب، این تبِ مالاریای خوابآور
منی که منحنی زانوان زاویهدار جدا نمیکندم از هوای خوابآور
همین تجمع اجساد مومیایی شهر مرا کشانده به این انزوای خوابآور
زمین رها شده دورِ مدارِ بیدردی و روزنامه پر از قصههای خوابآور
هنوز دفترِ خمیازههای من باز است بخواب شعر! در این ماجرای خوابآور [ سه شنبه 92/10/24 ] [ 12:24 عصر ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
زخود چو بیرون می شوم یارم بغل وا می کند
چون خویش را گم می کنم خود را هویدا می کند
در گیر و دار مستی دیشب ربود از من دلی
چشمش گواهی می دهد ابروش حاشا می کند
چو پنچه آن آشفته مو از زلف بیرون می کشد
یک شهر دل در پیچ و تاب طره اش جا می کند
در زیر پای بوته ی هرزی شقایق له شده
اما برای ماندن سرخیش تقلا می کند
در سینه های صیقلی هر لحظه گردد منجلی
کاری که با موسی دمی در طور سینا می کند
آیینه ی دق کرده ام در حسرت دیدار تو
یک انعکاس سبز تو صد عقده را وا می کند
محمود توحیدی(ارفع کرمانی)
[ یکشنبه 92/10/22 ] [ 10:54 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
دوباره یک شب دیگر، دوباره تنهایى دوباره این من و این امتداد یلدایى ستاره می چکد از چشم هاى بسته ى صبح میان بسترتاریک ناشکیبایى امید نرگسى ام آن حضور نامرئى است غروب بى کسی ا م آن طلوع رؤیایى به پیشواز تو مى آیم اى حقیقت سبز! چرا به خلوت پاییزى ام نمى آیى؟ همیشه مشتعلت فوج، فوج، پروانه هماره منتظرت موج، موج دریایى بیا، طراوت شرقى! بیا و قسمت کن میان پنجره ها یک بهار، زیبایى غزل، کم است و زمینى است، آى حافظ خون! بخوان قصیدهاى از عشق هاى بالایى حمید رضا حامدی [ پنج شنبه 92/10/19 ] [ 11:4 صبح ] [ غریب ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |