سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزلستان عاشقی
 
قالب وبلاگ

 

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم ار یار شود رختم از این جاببرد

کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش

عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

باغبانا ز خزان بی‌خبرت می‌بینم

آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد

رهزن دهر نخفته‌ست مشو ایمن از او

اگر امروز نبرده‌ست که فردا ببرد

در خیال این همه لعبت به هوس می‌بازم

بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد

علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد

ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد

بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر

سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد

جام مینایی می سد ره تنگ دلیست

منه از دست که سیل غمت از جا ببرد

راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است

هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد

حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار

خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد

حافظ

 


[ جمعه 92/6/8 ] [ 11:9 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

 

سلام ما به مقامی که کعبه دل هاست

 

درود ما به امامی که حجت یکتاست

 

سلام حضرت یزدان سلام جبرائیل

 

بر آن شهی که مقامش به نزد حق ولاست

 

سلام ختم نبیین سلام شیر خدا

 

بر آن امام رئوفی که زاده زهراست

 

سلام جمله شهیدان راه آزادی

 

بر آن شهید غریبی که شافع عقباست

 

کسی که ضامن آهو شود ز راه وفا

 

شفیع زائر خود بی گمان به روز جزاست


http://axgig.com/images/22356924921764709411.jpg

 

الهی به حق امام الرئوف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام دریاب..!


[ پنج شنبه 92/6/7 ] [ 11:6 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

دل من باز روضه می خواند ، روضه ی غربت شقایق را

 

روضه ی حرمت و شکستن را ، روضه ی گریه های صادق را

 

روضه ای را که باز می خواهند، پر پروانه را بسوزانند

 

اصلاً انگار شیوه ی خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند

 

وحشیانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر می داد

 

با طنابی که بست دست تو را ، تا کشیدند عمامه ات افتاد

 

نه عبایی به روی دوشت بود ، پا برهنه زِ خانه ات بردند

 

ای محاسن سفید شهر رسول ! خون دل اهل خانه ات خوردند

 

بین آن کوچه ای که باریک است چه غم گریه آوری داری

 

از زمین خوردن تو فهمیدم چقَدَر ارث مادری داری

 

ارث آن مادری که در کوچه صورتش در هجوم سیلی بود

 

بعد از آن ضربه، سخت پا می شد پلک هایی که شد سیاه و کبود

 

ولی آقا خیالتان راحت ، بین آن کوچه ظلم باطل شد

 

معجر مادر زمین خورده ، بین صورت وَ دست حائل شد

 

گرچه بردند وحشیانه تو را تازیانه نخورد همسر تو

 

خانه ات را اگرچه سوزاندند ، زخم خاری ندید دختر تو

 

گرچه بردند وحشیانه تو را خواهرت بین کوچه دیده نشد

 

از عقب بی هوا به پنجه ی باد ، موی طفلت دگر کشیده نشد

 

شاعر:حمید رمی 


[ سه شنبه 92/6/5 ] [ 10:15 صبح ] [ غریب ] [ نظرات () ]

تا خدا نام تو را برد غزل زیبا شد

 

نوبت صبح رسید و شب من فردا شد

 

قطره ای بود دلم خسته و مردابی و گنگ

 

از نفسهای مسیحایی تو دریا شد

 

آنقدر سبز وزیدی که در آغاز بهار

 

پنجمین فصل خدا روی زمین پیدا شد

 

ای دلیل همه ی چلچله ها ! آبی من!

 

آمدی و گل سرخ غزلم معنا شد

 

نام تو باعث روییدن گلهای بهار

 

چشم تو نقطه ی پایان شب یلدا شد

 

رضا قریشی نژاد 


[ دوشنبه 92/6/4 ] [ 12:8 عصر ] [ غریب ] [ نظرات () ]

 

 

لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی !

تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!

 

به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام

و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی

 

به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری

به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!

 

بلغ‌العلی به کمال تو، کشف‌الدجی به جمال تو

به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

 

شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی

 

تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی

تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی

 

زد اگر کسی در ِخانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات

همه جا گرفته نشانه‌ات، به چه حسرتی، به چه حالتی!

 

نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن

ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی

 

قاسم صرافان

 


[ جمعه 92/6/1 ] [ 11:15 عصر ] [ غریب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 47
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 133709
کد لحظه شمار غیبت امام زمان برای وبلاگهای مهدویت